قصه ی کوچه یاد خدا

تمام هم سن و سالهایش از دوران کودکی خود لذت میبردند اما او مجبور بود کار کند تا کمک خرجی باشد برای مادر بیمار و برادر کوچکش.

از اینکه میدید باید شیشه ماشینی را تمیز کند که کودکی هم سن او داخلش لم داده و یک ساندویچ خوشمزه میخورد؛ حس خوبی نداشت تا اینکه یک روز راننده ی یکی از همین ماشینها او را به موسسه معرفی کرد و پس از بررسی و با حمایت های آن راننده ماشین، تحت پوشش موسسه قرار گرفت اما به شرط ادامه تحصیل.

شاید این اولین باری بود که چیزی باعث میشد انگیزه اش برای درس خواندن بیشتر و بیشتر شود. هر بار که نمرات بهتری می‌گرفت حمایت ها هم بیشتر میشد او اکنون فارغ التحصیل رشته مهندسی از یکی از بهترین دانشگاه های کشور است.

“او امروزش را مدیون راننده ی پاک نیت دیروز است”.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها